کد مطلب:130080 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:271

سخنرانی 14
بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمدللَّه رب العالمین باری ء الخلائق اجمعین والصلاة والسلام علی خاتم النبیین أبی القاسم محمد و آله الطاهرین.

اگر چه گفتار ما درباره ی بررسی تاریخ عاشورا نزدیك به انجام رسیده است و می توان به آنچه در سیزده سخنرانی گذشته تحت این عنوان گفته شده اكتفا كرد، اما چنان به نظر می رسد كه این دو سخنرانی اخیر هم زیر همان عنوان ایراد شود و ضمناً برخی از سندهای زنده و بسیار مهم تاریخ عاشورا كه توفیق ذكر آن را در محل خود نیافته ایم عنوان سخن قرار گیرد.

یكی از سندهای ارزنده عبارتست از خطبه ای كه امام چهارم علی بن الحسین علیهماالسلام در شهر دمشق و در مركز خلافت اسلامی به سال 61 هجرت و شاید در مسجد دمشق ایراد فرمود و از فرصت بسیار مناسبی كه بدست آورد به نیكوترین صورتی استفاده كرد.

راستی می توان گفت كه بهترین فرصتی كه در سفر اسیری بدست امام چهارم آمد روزی بود كه خطیب رسمی خلیفه بالای منبر رفت و در بدگوئی علی بن ابی طالب علیه السلام و فرزندان او و خوبی و شایستگی معاویه و فرزندان وی داد سخن می داد، البته این صحنه را خود یزید بوجود آورد و خود دستور داد كه منبری گذاشته شود و خطیبی بر فراز آن برآید و مردم شام را از بدیهای امام حسین و پدرش علی علیهماالسلام آگاه كند و این صحنه هم مانند بسیاری از صحنه های تاریخی كه علیه حق و اهل حقیقت بود بوجود آمد و بوجود آورندگان آن هم نمی فهمیدند كه حق


می تواند از هر پیش آمدی به نفع خود استفاده كند و از همان نقشه هائی كه برای از میان بردن حق طرح می شود بر ثبات و پایداری و روش خود بیفزاید، سخن گفتن امام چهارم در این شهرها به خصوص لزوم بیشتری داشت چه شهر دمشق از همان روزی كه بدست مسلمانان گشوده شد تا روزی كه اسیران اهل بیت وارد آن شدند یعنی در مدت تقریباً چهل و شش سال پیوسته زیر نفوذ بنی امیه بود و حكومت اسلامی آنجا بدست امویان كه در جاهلیت و اسلام، دشمنان دیرین اهل بیت بودند اداره می شد.

در سال سیزدهم هجرت چهار روز به مرگ ابوبكر مانده بود كه مجاهدان اسلامی به فرماندهی خالد بن ولید شهر دمشق را محاصره كردند و آنگاه كه ابوبكر درگذشت و عمر به جای وی به خلافت رسید و خالد را از فرماندهی بركنار كرد و ابوعبیده جای وی را گرفت مسلمانان تا یك سال و چند روز همچنان دمشق را محاصره داشتند و در ماه رجب سال چهاردهم هجری به فتح آن توفیق یافتند، امارت دمشق را مدتی یزید بن ابی سفیان عهده دار بود و چون در سال هیجدهم هجری در طاعون عمواس درگذشت عمر برادر او معاویه را به جای وی منصوب كرد و معاویه از سال هجدهم تا آغاز خلافت امیرالمؤمنین در سال 35 همچنان بر سر كار بود در زمان خلافت امیرالمؤمنین و امام حسن علیهماالسلام كه تقریباً پنج سال طول كشید، معاویه نیز شام را بدست داشت و دمشق پایگاه دشمنی با اهل بیت بود و پس از كنار رفتن امام حسن علیه السلام در سال 41 مركز خلافت و حكومت اسلامی شد و تا سال 61 هجری یعنی مدت بیست سال بیش از پیش كانون دشمنی و عداوت و جسارت به بنی هاشم مخصوصاً امیرالمؤمنین گردید بدین ترتیب امام چهارم در سال 61 هجری به هر بهانه ای بود وارد این شهر شد و فرصتی بدست آورد تا با مردم آن سخن بگوید و پرده از روی حقایقی كه در مدت چهل و شش سال از مردم آن مرز و بوم نهفته مانده بود بردارد، این مجال سخنرانی هر چند به آسانی بدست امام علیه السلام نیفتاد و مشكلات و ناراحتی های فراوان همراه داشت، اما بسیار مغتنم بود و چه بهتر كه با اصرار خود خلیفه، فرزند امیرالمؤمنین و امام حسین علیه السلام به دمشق آید و روی منبری كه برای بد گفتن به پدران بزرگوارش گذاشته شده برآید و به حساب تبلیغات 46 ساله ی بنی امیه برسد و مردمی را كه سالها در گمراهی و دوری از حق به سر برده اند با یك سخنرانی چنان روشن كند كه همان جا


قیافه های مخالف اهل بیت موافق شود، و مردم شام با نامهای مقدسی آشنا شوند كه كمتر شنیده اند.

من تصور می كنم كه بیشتر مردم شام تا آن روز نمی دانستند كه سیدالشهداء در اسلام حمزة بن عبدالمطلب است و یا رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم درباره ی حسن و حسین گفته است كه اینان سروران جوانان بهشتی اند و نمی توان به این حساب رسید كه اگر امام سجاد علیه السلام و عمه اش زینب چنین فرصتی بدست نمی آوردند و یا از فرصتی كه به خواست خدا بدست آمده است استفاده نمی كردند دیگر چه كسی تا پایان خلافت بنی امیه یعنی تا سال 132 هجری می توانست در محیط نامساعد دمشق از بزرگی و بزرگواری رجال اهل بیت دم زند، یا آنان را از شخصیتهای پرافتخار اسلام معرفی كند؟.

اما پس از این سخنرانیها كار به جائی رسید كه تدریجاً دستگاه خلافت اسلامی در مدت هزار ماه حكومت بنی امیه كه علیه بنی هاشم و اهل بیت بكار برده شده و دوستان علی علیه السلام زجرها كشیدند و شكنجه ها دیدند در اثر این گفتارها كه همچنان استوار و برقرار ماند رسوا شد و انصاف این است كه مجاهدتهای صحابی بزرگوار یعنی ابوذر غفاری هم زمینه را برای این تبلیغات فراهم ساخته بود و با آمدن اهل بیت به شام و با آنچه مردم دمشق از ایشان شنیدند خاطره ی ابوذر غفاری كه با كمال بی احتیاطی در مقابل انحرافهای معاویه ایستادگی می كرد تجدید شد.

ابوذر مردی صریح اللّهجه و باایمان و شجاع بود و همان موقعی كه احساس كرد كه دستكاه خلافت اسلامی از مجرای صحیح خود منحرف شده است قیام كرد، انتقاد كرد، سخن گفت در حضور خلیفه و در غیاب وی، در كوچه و بازار زبان به انتقاد گشود، و می توان او را مؤسس اینگونه قیامها و نهضتهای اسلامی شمرد، چه وی از اصحاب رسول خداست و از نظر ترتیب تاریخی بر دیگران مقدم است البته ابوذر تبعیدها دید، رنجها برد، در غربت و بی كسی در ربذه وفات كرد، اما در عین حال از پای ننشست و تا توانست در راه امر به معروف و نهی از منكر مجاهدت كرد.

پس از آنكه معاویه روی كار آمد باز مردمی پی كار ابوذر غفاری را گرفتند ابوذر از دنیا رفت اما حجر بن عدی كندی جای او را گرفت و گفتنیها را می گفت، چه در مقابل


دستگاهی كه بنام اسلام و مسلمانی دشنام دادن به علی علیه السلام را جزء دستورات و واجبات مذهبی بلكه شرط قبولی عبادات قرار داده بود با كمال شجاعت قیام كرد و جان بر سر این كار گذاشت، حجر به دمشق نرسید و او را در مرج عذراء نزدیك دمشق كشتند، اما تا همانجا سخن خود را می گفت و حرف خود را می زد و از حق علی علیه السلام دفاع می كرد، لیكن گفته های ابوذر و مجاهدتهای حجر بن عدی و یاران او برای پاسخ دادن به تبلیغات ناروای دستگاه حكومت و خلافت اموی در مدت بیش از چهل سال كافی نبود و لازم بود كسانی از خود اهل بیت با مردم این شهر روبرو شوند و آنها را از اشتباه درآوردند و با سندهای زنده ای كه نشان می دهند خدمتهای پرارزش رجال اهل بیت را به دین اسلام و مسلمانان جهان به ثبوت رسانند و سابقه ی ننگین دشمنی و ستیزه ی بنی امیه را با رسول خدا و مسلمانان برملا سازند، برای همین است كه امام چهارم علیه السلام فراهم شدن منبر و مجلسی را هر چند برای بد گفتن از امام حسین و پدرش امیرالمؤمنین مغتنم دانست و در آن مجلس حضور یافت تا خطیب بر فراز منبر برآمد و خدا را سپاس گفت و زبان به ثنای پروردگار گشود آنگاه درباره ی علی و امام حسین علیهماالسلام بسیار بدگوئی كرد و در مدح و ثنای معاویه و یزید پرگوئی و یاوه گوئی را از حد گذراند و هر خیر و صلاحی را به آن دو نسبت داد! چنانكه گوئی كانون همه ی فضائل و سرچشمه ی تمام معارف و مكارم این پدر و پسر بوده اند! و مردم هرچه دارند از آل ابوسفیان دارند!! و در سعادت دنیا و آخرت بدیشان نیازمند می باشند و جز راه اینان راهی به خدای متعال و رضای او نیست!

اینجا بود كه علی بن الحسین علیهماالسلام بی هیچ بیم و هراسی فریاد زد: «ویلك أیها الخاطب اشتریت مرضاة المخلوق بسخط الخالق فتبوء مقعدك من النار» یعنی وای بر تو ای سخنران كه از راه بخشم آوردن آفریدگار در مقام خشنود ساختن و راضی كردن آفریده ای برآمده ای و خود را دوزخی كرده ای.

هر چند در این جمله ها روی سخن امام چهارم با خطیب دمشق است كه برای راضی داشتن یزید خدا را بر خویش به خشم آورد و راه دوزخ را در پیش گرفت، اما هر گوینده ای را پند می دهد و از گفتاری كه خدا را بخشم آورد و مخلوق وی را خشنود سازد برحذر می دارد، تا سخنوران اسلامی در آنچه می گویند تنها رضای پروردگار


جهان را منظور دارند و رسالتهای خدا را با كمال خیرخواهی و بی نظری به بندگان او برسانند و برای خوش آمد مخلوقی سخنی كه خدا را ناراضی كند بر زبان نیاورند، و آنچه را خدای متعال در قرآن مجید فرموده است به راستی باور كنند كه «و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید- اذ یتلقی المتلقیان عن الیمین و عن الشمال قعید- ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید»

ما انسان را آفریده ایم و آنچه را نفسش وسوسه می كند می دانیم و ما از رگ گردن وی به او نزدیكتریم، هنگامی كه دو فرشته ی ضبط كننده كه در طرف راست و چپ وی نشسته و آماده اند، و اعمال او را فرامی گیرند و ضبط می كنند، گفتاری نمی پراند مگر آنكه در نزد وی فرشته ای مراقب و آماده است.

این سخن پروردگار است كه در قرآن مجید آمده است و امام چهارم علیه السلام هم آن گوینده ی از خدا بی خبر را به همین حساب توجه می دهد و او را از مراقبتی كه در ضبط و نوشتن نیك و بد بندگان خدا بكار می رود برحذر می دارد و او را متوجه می سازد كه اگر بنده ای را بدین وسیله از خود راضی و خشنود می كنی، اما حساب خشم خدا را هم فراموش مدار و روزی را كه از این بنده ی ناتوان كه تو او را بسیار توانا پنداشته ای هیچ كار ساخته نباشد بیاد آور.

زین العابدین علیه السلام پس از آنكه خطیب خلیفه را ملامت كرد و او را بر سخنان ناروائی كه می گفت توبیخ نمود، رو به یز ید كرد و گفت: آیا به من هم اجازه می دهی تا روی این چوبها برآیم و سخنانی چند بگویم كه هم خدا را خشنود سازد و هم برای شنوندگان موجب اجر و ثواب گردد؟

شنونده محترم! در همین سخنان كوتاه امام لطیفه هائی بسیار شیرین نهفته است و می توان گفت كه امام گفتنیهای خود را در همین جمله ی كوتاه خلاصه كرد. اوّلاً تعبیر به منبر نكرد و گفت اجازه بده بالای این چوبها بروم. یعنی نه هرچه را به شكل منبر بسازند و روی آن كسی برود صحبت كند می توان آن را منبر گفت بلكه این چوبها وسیله ای است برای از میان بردن منبرها، و نه هر كه با قیافه ی منبری و خطیب بر منبر برآید می توان او را مروّج دین و مبلّغ مذهب شناخت، و این خطیب گوینده ی دین به دنیا فروخته ای است كه راضی شده است مخلوقی از وی خشنود شود و خدا بر او


خشمناك گردد و بدین جهت جای او دوزخ است. سپس امام چهارم گفت: می خواهم سخنانی بگویم كه خدا را خشنود كند. یعنی آنچه بر زبان این خطیب می گذرد موجب خشم خداست و با بدگوئی مردی مانند علی ابن ابی طالب علیه السلام نمی توان خدا را خشنود ساخت و با مدح و ثنای مردی مانند یزید نمی توان خدا را راضی نگه داشت. می خواهم سخنانی بگویم كه برای شنوندگان بهره ای از اجر و ثواب داشته باشد. یعنی شنیدن آنچه این خطیب می گوید جز گناه و بدبختی برای این مردم اثری ندارد و جز انحراف مردم از راه راست نتیجه ای به بار نمی آورد. مردم اصرار می كردند كه یزید اجازه دهد و او با اصرار امتناع می ورزید و در آخر گفت اینان مردمی هستند كه در شیرخوارگی و كودكی دانش را به خورد ایشان داده اند و اگر او را مجال سخن گفتن دهم مرا رسوا می كند، اصرار مردم كار خود را كرد و امام چهارم علیه السلام پا به منبر گذاشت و چنان سخن گفت كه دلها از جا كنده شد و اشكها فروریخت و شیون از میان مردم برخاست و فرزند امام حسین علیه السلام ضمن خطابه ی خویش جای اهل بیت را در حوزه ی اسلامی نشان داد و پرده از روی چهره تابناك فضائل و مناقب آنان برداشت و از یك حكم عقلی مورد اتفاق تمام عقلا استفاده كرد آن حكم عقلی این است كه هركس بخواهد بر مردمی سمت پیامبری و به هر عنوانی كه باشد پیشوائی و رهبری پیدا كند باید بر آنان برتری داشته باشد، و به حكم همان برتری كه دارد به رهبری آنان برگزیده شود، قرآن مجید به استناد همین حكم عقلی می گوید: «افمن یهدی الی الحق أحق ان یتبع أمن لا یهدی الا أن یهدی فما لكم كیف تحكمون».

آیا كسی كه رهبری به سوی حق از وی ساخته است سزاوارتر است كه از وی پیروی شود یا كسی كه خود به راه نمی آید مگر آنگاه كه رهبری او را به راه آورد مگر شما را چه می شود و چگونه حكم می كنید؟ این آیه در مقام استدلال نیست، بلكه در مقام توجه دادن مردم است به همان حكم مسلم عقل كه رهبر هر قومی باید از آنان راه شناس تر باشد و آنكه خود محتاج به رهبری است نمی تواند رهبری كند، مشركان مكه هر چند پیامبری رسول خدا را باور نمی كردند، اما این حكم عقلی را باور داشتند و اعتراف


می كردند كه اگر بنا شد پیامبری از طرف خدا فرستاده شود باید مرد بزرگ امت برای این كار برگزیده شود، منتها در اینكه موجب بزرگی و مایه برتری چیست در اشتباه بودند و گمان می كردند كه داشتن ثروت بسیار با فرزندان و خویشان یا قدرت و عدّه و عُدّه می تواند مایه ی برتری بر دیگران شود و می گفتند كه اگر هم خدا می خواست پیغمبری برای ما مردم حجاز بفرستد چرا مرد بزرگ مكه یعنی ولید بن مغیره مخزومی، یا مرد بزرگ طائف یعنی عروة بن مسعود ثقفی را نفرستاد. «و قالوا لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم».

یعنی گفتند چرا این قرآن بر مرد بزرگی از این دو آبادی یعنی مكه و طائف نازل نگشت؟ مشركان مكه در این حكم عقلی كه باید كتاب آسمانی بر مرد بزرگ حجاز فرستاده شود، راستگو بودند و دروغ و اشتباه ایشان در تطبیق مرد بزرگ بر ولید یا عروه بود. چه ثروت و قدرت و امتیازات مادی را ملاك عظمت و بزرگی و برتری می پنداشتند، و آنچه را در واقع موجب عظمت روحی و قدرت معنوی می شود از قبیل علم و مكارم اخلاق و فضائل نفسانی به حساب نمی آوردند و نمی توانستند باور كنند كه مرد بزرگ حجاز بلكه تمام جهان محمد است نه ولید یا عروه.

امام چهارم در خطبه خویش به آنچه می تواند كسی را بر كسی، یا ملتی را بر ملتی برتری دهد اشاره كرد و روشن ساخت كه آل محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم بر دیگران برتری دارند و این برتریها را نمی توان از ایشان گرفت و دیگران با ایشان همپایه نیستند، چه خدا ایشان را بر دیگران برتری داده و برای هدایت و ارشاد و تعلیم و تربیت مسلمانان برگزیده است. علی بن الحسین علیهماالسلام با كمال صراحت و شجاعت فرمود: «أیها الناس اعطینا ستاً و فضلنا بسبع، اعطینا العلم والحلم والسماحة والفصاحة والشجاعة والمحبة فی قلوب المؤمنین» ای مردم خدای شش چیز را به ما داده است و برتری ما بر دیگران بر هفت پایه استوار است: علم یعنی دانش را كه شرط اساسی برتری شخصی بر شخصی یا ملتی بر ملتی است، به ما داده اند. حلم یعنی بردباری را كه در راه تعلیم و تربیت مردم بسیار بكار است به ما داده اند. سماحت یعنی بخشندگی كه زمامداران اسلامی را بكار است خوی ما است، فصاحت یعنی شیوائی بیان و سخنوری كه در بیان احكام و هدایت مردم و امر به معروف و نهی از منكر و روشن


ساختن افكار مردم و تهییج آنان به جهاد و فداكاری و از خودگذشتگی بسیار لازم و ضروری است در خاندان ما است، شجاعت یعنی دلیری و مردانگی و رهبری و زمامداری بر آن استوار است به ما داده شده، دوستی و علاقمندی قلبی مردم باایمان را كه مرز حكومت و راز سلطنت است به ما داده اند. یعنی با زور و جبر نمی توان مردم را ارادتمند و دوست و طرفدار خویش ساخت، اما می خواهد بگوید یزید! خدا چنان خواسته است كه مردمان با ایمان ما را دوست بدارند و نمی شود با هیچ وسیله ای جلو این كار را گرفت و كاری كرد كه مردم دیگران را دوست بدارند و ما را دشمن بدارند.

سپس امام چهارم فرمود «و فضلنا بأن منا النبی المختار محمد و منا الصدیق و منا الطیار و منا أسداللَّه رسوله و منا سبطا هذه الامة» یعنی برتری ما بر دیگران هر كه باشند بر این هفت پایه استوار است: رسول خدا محمد صلی اللَّه علیه و آله و سلم از ما است، وصی او علی ابن ابی طالب از ما است، حمزة بن عبدالمطلب شیر خدا و شیر رسول خدا از ما است، جعفر بن ابی طالب همان پرنده ی ملكوتی از ما است. دو سبط این امت حسن و حسین از ما است، مهدی این امت یعنی امام دوازدهم- امام زمان- از ما است. حالا كه این طور است باید یزید اول برود و این افتخارات را اگر می شود از ما اهل بیت بگیرد و به نام خود ثبت كند و به تعبیر دیگر اگر می تواند تاریخ را تحریف كند، تا آنچه برای ما است به او دهد و رسوائی ها و بدنامیها و بی دینیهای او را نادیده بگیرد و قیافه ها را جابجا كند، اگر این كار از یزید ساخته است می تواند با ما درافتد وگرنه تا روزی كه افتخارات اسلام بدست ما است و مردان بنی هاشم از قبیل ابی طالب و برادرش حمزه و فرزندانش علی و جعفر و فرزندان امیرالمؤمنین یعنی حسن و حسین در تاریخ به صورت صدیقترین خدمتگزاران دین خدا ظاهر می شوند، و از همه مهمتر رسول خدا نیز مردی از بنی هاشم است، چگونه می توان ما را گمنام یا بدنام ساخت و حق ما را به دیگران داد و دلهای متوجه به ما را به دیگران متوجه ساخت، سپس امام خود را معرفی كرد و كار بجائی رسید كه ناچار شدند سخن امام را قطع كنند و به همین منظور دستور دادند كه مؤذن اذان بگوید. امام هم ناچار و هم به احترام نام پروردگار خاموش گشت، تا فرصتی دیگر به دست آورد از آن هم كاملاً استفاده كرد. یعنی چون مؤذن گفت «اشهد ان محمداً رسول اللَّه» عمامه از سر برگرفت و گفت: ای مؤذن ترا


بحق همین پیامبری كه نام او را بردی خاموش باش! آنگاه رو به یزید كرد و فرمود: آیا این پیامبر ارجمند بزرگوار جد تو است یا جد من؟ اگر بگوئی كه محمد جد تو است همه می دانند كه دروغ می گوئی و اگر می گوئی كه جد من است پس چرا پدرم را كشتی و مال او را به غارت بردی و زنانش را اسیر كردی؟ سپس دست برد و گریبان چاك زد و سخن خویش را تا آنجا ادامه داد كه مردم را منقلب ساخت و جمعیت با پریشانی و پراكندگی متفرق شدند. والسلام علیكم و رحمةاللَّه و بركاته.